تا حالا شده؟
تا حالا شده یه چیزی بنویسی و بعد از نوشتنش منصرف شی؟
بنویسی اما پستش نکنی؟
پستش بکنی اما پشیمون شی و بیای و اصلاحش کنی؟
تاحالا شده با خودت فکر کنی بعضی حرفا بهتره با آدم به گور بره؟
من هم پشیمون شدم و ترجیح دادم این پست رو عوض کنم.
این اتفاق نادریه و خیلی کم اتفاق می افته... اما این دفعه شد دیگه
سعی می کنم دفعه ی آخرم باشه
اما خودم که می دونم کی این مطلب رو پست کردم و چرا![]()
پس آهنگایی که تو این روز گوش کردم رو می ذارم همین جا بمونه
:
پ.ن:توضیح اضافه واسه دوستای صمیمی این که قضیه عشق و عاشقی نبوده... که زنگ بزنید و اس ام اس بدیدو جریان رو بپرسید
البته از شنیدن صداتون شاد می شم اما واقعا قضیه عشقی نبوده![]()
خيلي خسته ام...
تنها چيزي كه آرومم مي كنه موسيقيه...
شادمهر..
يه پنجره با يه قفس يه حنجره بي هم نفس
سهم من از بودن تو يه خاطره است همين وبس
تو اين مثلث غريب ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر خط مي رسم از اون ور شب اومدم
داغ ترانه تو نگام شوق رسيدن تو تنم
تو حجم سرد اين قفس منتظر پر زدنم
.
.
.
توي اين دلواپسي هاي مدام
جز ترانه هاي زخمي چي دارم
وقتي حتي تو برام غريبه اي
سر رو شونه هاي بارون مي ذارم
اسم تو براي من مقدسه
تا نفس تو سينه پرپر مي زنه
باورم كن كه فقط باور تو
مي تونه قفل قفس رو بشكنه
منمو يه آسمون بي دريغ
منمو يه كوله راه ناگزير
اي ستاره ي شباي مشرقي
پر پرواز منو ازم نگير
.
.
.
مي خوام برم پا ندارم
مي خوام نرم جا ندارم
گريه كنم دل ندارم
داد بزنم نا ندارم
رضاصادقي...:
زندگي رو دوست دارم با تمام بد بياريش
عاشقي رو دوست دارم با تمام بي قراريش
من مي خوام اشكو "بفهمم" وقتي از چشام مي ريزه
"تنهايي گرچه كشنده است واسه من خيلي عزيزه"
تو كتاب نوشته عاشق خيلي تنها خيلي خسته است
جاي بارون بهاري روي چتراي شكسته است
اما من مي گم يه عاشق همه ي دنيا رو داره
"همه چترا رو بايد بست وقتي آسمون مي باره"![]()
فرهاد:![]()
آن روز ها
وقتي كه من بچه بودم
غم بود... اما... كم بود
محسن يگانه:
هيچكي نمي تونه بفهمه كه دلم از چي گرفته
هيچكي نمي تونه بفهمه كه صدام از چي گرفته
يا دكلمه هاي حسين پناهي
:
اين سرگذشت كودكي است كه به سر انگشت پا هرگز دستش به شاخه ي هيچ آرزويي نرسيده است!!!
.
.
.
ما گلچين تقدير و تصادفيم
آري گلم دلم ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بينديش كه براي تو طلوع مي كند
دكلمه ي پروز پرستويي:
خندیدمو قلم برداشتمو به يادگار بر روي ستون سنگي نوشتم:
موسم اندوه كه مي رسد ماه را نگاه كنيد
آنگاه نشستم و يك دل سير ديدمش!
ديدمش...همان ماه من بود كه مي خنديد!
دكلمه ي زنده ياد خسرو شكيبايي عزيز
:
با هر چه عشق نام تورا مي توان نوشت!
با هر چه رود راه تورا مي توان سرود!
بيم از حصار نيست كه هر قفل كهنه را
با دست هاي روشن تو مي توان گشود!
اگه تاحالا اين حس رو تجربه كردي نظر بده...
از اين كه حوصله كردي و تا تهش رو خوندي ممنون![]()
سلام